هر آنچه میخواستم در مورد سیگار بدانم اما جرات پرسیدنش را نداشتم.
بی شک یکی از رسانههای قدیمی و تاثیر گذار، تلویزیون بوده و هست که تمامی ما شاهد لحظات شاد و مفرح، غمگین و هیجان انگیز در آن بودهایم و به جرات برخی از ما انسانها با برنامههای آن زندگی کردهایم.
قطع به یقین هر کدام از ما یک سری، رفتار و اعمال موردِ پسند خود را از این چهار گوش جادویی، الگو برداری کردهایم و در زندگی ما دستِ کمی از یک مرجع تقلید نداشته.
بنده شیفتهی ژستهای سیگار کشیدن، توسط بازیگران بودم و این موضوع به گونهای ذهن مرا مشغول خود کرده بود که؛
•سیگارکشیدن بد است یا خوب ؟
•اگر خوب است، چرا میگویند بد است و اگر بد است، چرا در دستِ تمامی خوبان سینما هست ؟
•آیا سیگار کشیدن انسان را به آرامش فرامیخواند یا تمرکز را برای تفکر بر روی مسائل بالا میبرد ؟
اما جرات مطرح کردن این موضوع که میدانستم به جای پاسخ، هزاران سئوال را در ذهن اطرافیانم ایجاد میکرد، همچنان بی پاسخ ماند.
چرا سیگار و فعلِ آن از علاقهمندیِ دوران نوجوانیامبود ؟
همان طور که اشاره کردم، یکی از فانتزی های من در اوایل سنین نوجوانی گرفتن سیگار در دست و پک زدن های عمیق به آن بود. (البته باید ضمیمه کنم در حال حاضر چهل و سه سال دارم و سیگاری نیستم.)
فکر میکردم هرشخصی که سیگار میکشد فرد با کلاسی است.
پدر، قهرمان همیشگیِ فرزندش (خصوصن دختر ) است و از نظر فرزند تمام کارهای پدرش، درست و بدون ذرهای اشتباه میباشد. بنده هم از این قاعده مستثنی نبودم.
پدرم اهل مطالعه بود، هنگامیکه غرق در خواندن بود، سیگاری روشن میکرد و نور قرمز رنگ سیگار در اتاق کم نور ، جلوه میکرد.
پکهای عمیق و پیدر پی و ژست سیگار در دست گرفتنش را دوست داشتم.
همانند سوپر استار های دوره خودش سیگار گرفتن را بلد بود.
(شاید این جمله به نظرتان مضحک به نظر برسد، لکن مدل سیگار در دست گرفتن بسیار متفاوت است و شما از طرز در دست نگه داشتن سیگار میتوانید به سابقهی فرد در سیگار کشیدن پی ببرید.)
آیا سیگار کشیدن همانند داروی آرامبخش ما را به آرامش فرا میخواند ؟
در سیاهی چشمان پدرم همیشه، غمی بزرگ مهمان بود.
خوش رو بود و خوش برخورد و مورد تایید و احترام عام و خاص.
مشقتهای بسیاری را پشت سر گذاشته بود و در برابر ناملایمتهای روزگار، تاب آورده بود.
همواره لبخند بر لب داشت که گه گاهی با خندههای بلند میآمیخت اما، چشمانش هیچ وقت نمیخندیدند، من کاملا به این موضوع واقف بودم.
همیشه در سر در گمیها، نگرانیها، ماندن در یک، دو یا سه راهی ها، به سراغ سیگار میرفت.
(این جریان در تمامی سیگاری ها صدق میکند.)
در سکانس های ماندگار، هنگامی که خبرِ اتفاقِ ناگوار را به سوپر استار میدهند سیگاری روشن میکند.
پک عمیقی به آن میزند گونه ای که در اولین پک نیمی از سیگار میسوزد، سپس آرام تر از قبل خبر شوم را میپذیرد.
کشیدن سیگار توسط پدرم و بازیگران محبوب، در لحظات بغرنج زندگی باعث این نظریه، در من شده بود که ؛ «سیگار کشیدن آرامت میکند و تو میتوانی به مشکلات فکر نکنی یا راه حل مناسبی برای مشکلات پیدا کنی.»
آنقدر این صحنه برایم جذاب بود که کم کم شیفته سیگار شدم و دوست داشتم سیگار بکشم.
نمیدانم شاید هم تاثیرات بلوغ بود که، بگویم من تاب و تحملِ گرفتنِ غمهای بزرگ را، بر دوش دارم .
چرا جرات پرسیدن سئوالی در مورد سیگار را نداشتم ؟
همیشه برایم سئوال بود اما نمیدانم شهامت نداشتم یا خجالت میکشیدم، از سیگاریها (به خصوص پدرم ) بپرسم چه حسی را تجربه میکنند؟
گاهی میخواستم بسیار دوستانه این سئوال را مطرح کنم اما پیش از صحبت در مورد آن حس شرمساری اجازهی بیان را از من میگرفت.
اینکه ؛
•دیگران فکر نکنند من در این سن و سال سیگار میکشم و در پی آن نظر دیگران نسبت به من منفی باشد.
•اعتماد خانوادهام را از خود سلب کنم.
•روابطم با دوستان محدودتر شود.