همهی ما با مجموعهای از باورها بزرگ شدهایم که اکثر آنها از طریقِ خانواده در ذهن ما نهادینه شده است. گاهن، این باورها محدود کنندهاند که باعث میشود ما در دوران زندگیمان شرایطِ سختتری را تجربه کنیم.
هر چند ساختار شکنیِ باورها سخت و زمانبر است، اما چون زندگی را برای نسلهای بعدی سهلتر میکند، ارزشمند است.
من به چندین باور غلط که در خانوادهام مرسوم بود و حال دستخوش تغییر شده اشاره میکنم.
•مسئولیتِ انجام کارهای خانه، فقط و فقط بر عهدهی جنس مونث است
در خانهی پدری من تمامی کارهای خانه، زنانه محسوب میشد و وظیفهی مادرم بود. بعدها که من و خواهرانم بزرگتر شدیم، قسمتی از این مسئولیتها را برعهده گرفتیم و سنگینی این بار را از دوش مادر، کاستیم.
به خاطر میآورم روزهایی که برادرانم دیرتر از وعدهی ناهار یا شام به خانه میآمدند.گرم کردن غذا، سفره را پهن و در آخر جمع کردن، بر عهدهی یکی از ما دختران بود.این موضوع برایم غیر قابل هضم بود.
بعد از ازدواج، از همسرم محترمانه در خواست کمک در کارها را میکردم، (او هم با همین باور غلط بزرگ شده بود)که اکثر اوقات، ایشان استقبال نمیکرد.
اما در مورد فرزندانم، از همان ابتدا مسئولیتهای خانه را تقسیم کردم.بیشتر اوقات به عمد کارهایی، مثل ظرف شستن و یا کمک در آشپزی را به پسرم محول میکردم.
اکنون این موضوع که کارهای خانه باید توسط همهی اعضاء انجام شود، را در خانوادهام مرسوم کردهام.
•کارهای خانه را باید بلافاصله بعد از بیدار شدن انجام داد
یکی دیگر از باورهای غلط که توسط مادرم در وجودم نهادینه شده بود «در اولویت گذاشتن کارهای خانه قبل از انجام کارهای شخصی،» بود. بیشترین زمان من صرف کارهای روزمره و تکراری میشد.
کم کم این موضوع، که من نمیتوانستم برای علایق خودم وقت صرف کنم، باعثِ نشخوارهای ذهنی و خشمِ درونی، در من شده بود، اما آنقدر این باور در وجودم نفوذ کرده بود که انجام ندادنش موجب عذاب وجدان میشد.
تصمیم گرفتم برای آرامش درونیام چند روزی علایقم را در اولویت قرار دهم.یک روز صبح بعد از بیدار شدن، از تخت جدا نشدم و همان جا حدود بیست صفحه مطالعه کردم.بعد از صرف صبحانه بدون مرتب کردن میز شروع به آزاد نویسی کردم و کارهای خانه را به تعویق انداختم و با حوصله به سراغشان رفتم.
شب هنگامِ خواب، احساس میکردم روز مفیدتری را پشت سر گذاشتهام و حال بهتری نسبت به روزهای دیگر داشتم.سعی کردم با کمی تغییر در کارها و اولویت بندی، هم به کارهای خانه برسم، هم به انجامِ علایقم.
•همهی اعضای خانواده باید در میهمانی و مراسمها شرکت کنند
در دوران نوجوانی گاهن، شرکت در برخی از مراسم یا میهمانی برایم حوصله سر بر بود، ولی نرفتن، بی احترامی به دیگران محسوب میشد و من شهامت مخالفت با این مسئله را نداشتم.
این موضوع آنقدر برایم آزار دهنده بود که هیچ وقت فرزندانم را به همراهی مجبور نکردم.آنها نه فقط برای شرکت در مراسم و میهمانی، بلکه برای همراهی من، تا رستوران و شهر گردی هم مختار هستند.
•احترام به نظریات بزرگترها
یکی دیگر از باورهای غلطِ رایج، در جامعه احترام به نظریات بزرگترهاست.به نظر من جملهی«باید همیشه به نظریات بزرگترها گوش کنی و احترام بگذاری.»باید ویرایش گردد.
چرا که جملهی فوق کودکان را به سمت احترامِ فکر نشده و خودکار سوق میدهد.تجربیات بسیار ارزشمند هستند، اما در دنیای پیچیدهی امروزی ما نمیتوانیم از تمامیِ تجربیات و نظریات بزرگترها بهره ببریم، چرا که هر کسی بر حسب خصوصیات و روحیات خودش با مسائل شخصی برخورد و شکست یا موفقیت را تجربه کرده.
• فرزند آوری به عنوان عصا برای دورانِ پیری
چرا باید برای منفعت شخصی، کسی را به دنیا بیاورم؟
من به شخصه این موضوع را خودخواهی محض میدانم.
هر چند توقعات پدر و مادرها بسیار کمتر از گذشته شده، اما هنوز این مسئله محسوس هست و اگر فرزندی بر حسب شرایط نتواند از والدینش مراقبت کند،از انگهای ناخلف و ناصالح بر خوردار میگردد.
من به فرزندانم توصیه کردم اگر روزی نتوانستم از خود مراقبت کنم با بودجهی خودم برایم پرستاری استخدام کنند و اگر شرایط مالیام مناسب نبود، مرا به خانهی سالمندان بسپرند.
چه اشکالی دارد من واپسین روزهای خود را بدون مزاحمت برای کسی سپری کنم؟ من فرزندی بهدنیا آوردهام تا زندگی لذت بخش را تجربه کند نه پرستاری.
همیشه به فرزندانم یاد آوری میکنم زندگی جریانیست که تکرار ندارد، پس بدون هراس از قضاوت، برای حال خوب زندگی کنند.