فهیمه ادبی

متفاوت خلق کن

صدای پچ پچ ریزی، مثل صدای جویده شدن پارچه، توسط موش در نزدیکیِ میز تحریر، شنیده می‌شد.

هنگامی‌که نزدیک‌تر شدم، موضوعی عجیب توجهم را جلب کرد. کلمات شورش کرده بودند و در صفحه هم‌همه بر پا بود.قلم‌ها روبه رویشان قد علم کرده بودند.

زبانشان را سخت متوجه می‌شدم، تمامِ سعیم براین بود بتوانم صفحه را مدیریت کنم.

کمی صدایم را بالاتر بردم و همه را به آرامش فرا خواندم.

یکی از قلم‌ها روی سطرِ خالی شروع به نوشتن کرد، گویا مشکلی مابین‌ِِ کلمات و قلم‌ها رخ داده.

قلم نوشت: «مضمون داستانت را دوست نداریم،چرا خاکستری می‌نویسی؟

بوی مرگ در نوشته‌هایت هویداست.

امید از شهر قصه‌هایت رخت بست. عشق عازم سفر است.            لبخندِ کم‌رنگ هم، دیگر با نوشته‌هایت هم نشینی نمی‌کند.

غم با چادر سیاهِ زمخت بر روی کاغذ‌های ننوشته‌ات سایه افکنده.

شادی،صلح وخوشبختی آماده‌ی کوچ شده‌اند.

کلمات هم از وضع پیش آمده به سطوح آمده‌اند و می‌گویند:

تفکیک و تبعیض، میان ما پسندیده نخواهد بود. به کار بردنِ گروه خاصی از کلمات هنر نیست.

زیبایی یک اثر هنگامی‌ست که خالق از تمامی کلمات استفاده کند.

جنگ و صلح، سرخ و سیاه، شاهزاده و گدا، عشق و نفرت، دیو و دلبر، در کنار هم معنا پیدا می‌کنند.

زمانی، ورق زدنِ صفحاتِ یک دفتر برای خواننده جذاب می‌شود که، فراز و نشیب را در برگ برگِ دفتر لمس کند.

سطرهای یکنواخت بی شک زیبایی نخواهند داشت.

واژه‌ها را روی کاغذ برقصان چون فصل فصلِ زندگی، گاهی گرم و خودمانی،گاه سرد و غریب.

در پس کلمات غامض و خشن از کلمات آسان و لطیف استفاده  کن.

کنار کلمه‌ی مرگ، زندگی را قرار بده تا بدانند زندگی جاری‌ست حتا بعد از لمسِ مرگ.

تا آخرین برگ از دفترت را چنان با کلمات سیاه کن که سپیدی‌اش نور بخشِ آینده‌گان باشد.»

تسلیم شدم و نور برگ برگِ دفترم را پُر کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *