بالاخره این زندگی مال کیه؟

دکتر اسکات:  مطمئنین که باید این کار رو بکنین؟

دکتر امرسن: البته. صد در صد

دکتر اسکات: زندگی خودشه.

دکتر امرسن:  ولی مسئولیتش با منه.

دکتر اسکات: فقط در صورتی‌که خودش قادر نباشه تصمیم بگیره.

دکتر امرسن: ولی اون قادر نیست. من اصلن نمی‌تونم باور کنم که مردی به تیز هوشیِ اون، مردی تا این حد با استعداد، خیلی راحت تصمیم بگیره خود کشی کنه.

دکتر اسکات: ولی اون این تصمیمو گرفته.

دکتر امرسن: اگر این طوره، پس به نظر من تعادل روانی نداره.

دکتر اسکات: ولی بدون تردید تمایل به مردن لزومن نشونه‌ی جنون نیست، هست؟ آدم ممکنه به دلایل کاملن معقولی بخواد بمیره.

                       بالاخره این زندگی مال کیه از برایان کلارک

این نمایشانامه، به مسئله‌ی اختیار و آزادی اراده می‌پردازد.

کن هریسن، مجسمه ساز و استاد دانشگاه بعد از سانحه‌ی تصادف برای بدست آوردن حق انتخابْ میان مرگ و زندگی با یک گروه پزشکی در حال جنگیدن است.

هریسن با ذهن سالم راه‌های پیش‌رو را با دقت بررسی می‌کند و بنا به شرایط جسمانی تصمیم می‌گیرد که دیگر زندگی‌اش را ادامه ندهد.

در حال و هوای نمایشنامه منطق حکم فرماست اما صراحت کلام و طنز گونه‌ی هریسن سبب می‌شود که خواندن آن حوصله سر بر نباشد.

  با خواندن این نمایشنامه، واژه‌های ؛آزادی عمل، استقلال، خود مختاری، عزت نفس در ذهن ما تداعی خواهند شد.

دیالوگ‌های تامل برانگیز ما را به پرسش‌هایی در مورد مرگ با عزت وامیدارد.

به راستی، میزان اختیارات یک شهروندِ ناتوان برای تعیین سرنوشتش چقدر است؟


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *