تو اینجایی

تو اینجایی، در نزدیکی منی و من نفس میکشم تو را .

گرمای حضورت گرمی تنم را دو صد چندان کرده چنان که گویی تب به سراغم آمده و این بار نخواهد رفت.

نفس‌هایم از شوق به شماره می‌‌افتدو من ناچار ،می‌شمارم تا شاید به حالت قبل در آیند.

چه کنم با تو،‌که خورشید زندگی‌ منی؟

از من دوری به تکه یخی می‌مانم و به من نزدیک چون کوره آتشم!

دوست دارم با هر بازدمت دم بگیرم و پر کنم تمام وجودم را ازتو.

تویی که بودن را معنا کرده‌ایی برای لحظه‌های نبودن.

میان نا امیدی به تو می اندیشم .

میان عصیان‌های نا تمام، تو من‌سرکش را آرام کرده‌ایی و من در ساحل چشمان پر تلاطم تو به گل نشسته‌ام ونا‌خواسته توان حرکت را ازدست داده ام.

بیا با من بگو از روزهای خوب آینده.

بیا نزدیکتر تا لمس کنم عشق را.

تا بمیرم برای تو پیش از آنکه بمیرم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *